آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

جشن دو سالگی پرنسس خانوم

عزیز مامان دوباره اومدم تا برات ثبت کنم که شب تولدت چگونه گذشت روز تولد 2 سالگیت 31 تیر 94 شب چهارشنبه با عزیزای دلم یعنی  خواهر و برادرم که تو این تهران پر از هیاهو و شلوغی تمام قوت قلب من و شما و پدرت هستن تصمیم گرفتیم یه جشن کوچیک داشته باشیم درست مثل تولد یک سالگیت .   برای جشن شما به رستوران شلتوک اول فشم  رفتیم ،دلیل انتخابشم تجربه کردنش تو روز تولدم یعنی 20 تیر بود که به همراه خاله المیرای شما و مامان ماریت و بابات رفتیم، دایی شما به دلیل یه مشکل کاری تو اداره بودن که نتونستن به ما بپیوندن روز تولدم  که رفتیم تو این رستوران ،فضای آروم و سرسبزش  با غذاهای شمالی و خوشمزش با افطار خوب و عالیش نظرمون ر...
7 مرداد 1394

نازنینم دوساله شدی

    نازنین دخترم ، دردانه من   ملکه زیبای قلبم   2 ساله شدنت مبارک   عزیز دلم 2 بار دیگر  پاییز و زمستان و بهار سپری شد و دو  گرمای دیگر  از اولین فصل زیبای تابستان بر تو گذشت، روزهای طلایی و داغ آن سپری شد و تابستان دوید و رسید به روز پراز  تپش خود  .تیر که به انتهای خود رسید در روز پایانیش 2 بار دیگر خندید و متولدشد .  آری دلبندم روز پایانی تیر باز هم  بر دخترک من خندید. بر تو دخترک من که همه امید  دل مادر و پدری. 2 بار خندیدن تیر و تولد 2 سالگیت برتو مبارک عزیزم ...
4 مرداد 1394

سلام ماه زندگی من

سلام هزار تا سلام به این صفحه محبوب که هر لحظه دلم برای نوشتنش بیتابه و ننوشتن خاطرات زیبا تو اون مثل کوهی رو دوشم سنگینی میکنه سلام به تو دختر دردونه و نازنینم به تو که لحظه ای وقت آزاد برام باقی نذاشتی سلام به تو که هر لحظه همراهمی و نمیذاری خاطراتت رو ثبت کنم با این همه میدونم که این همه تاخیر ، تاخیر شش ماهه هیچ توجیه ای نداره باید از شبام میگذشتم و خاطراتت رو ثبت میکردم اما دلبندم باور کن زمان برام به شدت میگذره. مامانت از روی ماهت شرمندست ایشالله به نوبت تک تکشون رو ثبت میکنم ...
4 مرداد 1394
1